به گزارش خبرنگار تابناک از لرستان، امروز خرمآباد تنها یک شهر نبود قلبی بود که در سینهی استوار زاگرس سنگین و داغدار میتپید.
آسمان ابری نبود، اما هوایی غریب و بغضآلود بر سر شهر سایه انداخته بود گویی خودِ کوههای سترگ زاگرس نیز برای فرزندان دلاورشان سر خم کرده بودند.
تابوتهای پیچیده در پرچم سه رنگ ایران نه بر دوش نظامیان که بر موج خروشان دستان مردم حرکت میکرد.
هر تابوت قصهای از شجاعت و هر شانه تکیهگاهی برای کوهی از غم بود، شعارهای «الله اکبر»، «لبیک یا حسین» و فریادهای خشمآلود «مرگ بر اسرائیل» در هم میآمیخت و فضایی از حماسه و اندوه خلق میکرد، اینجا گریه نشانهی ضعف نبود بلکه آبی بود بر آتش خشمی مقدس.
امروز گلزار شهدای خرمآباد، رودخانهای از شانههای استوار و چشمهای بارانی بود، تابوتهایی پیچیده در پرچم سه رنگ همچون گوهری گرانبها بر امواج دستها حرکت میکرد.
نوای «یا حسین» در فضا میپیچید و با هر قدم زمین زیر پای تشییعکنندگان میلرزید.
در میان آن خیل جمعیت نگاهم به سمت زنی دوخته شده بود که آرام و باوقار بالای قبر پسرش چادرش را محکم گرفته بود، نه از سر ضعف که گویی میخواست تمام صبر زینبیاش را در مشت بفشارد.
او مادر بود کوهی از صلابت که آتشفشان غم در سینهاش شعله میکشید، اما اجازه نمیداد خاکسترش بر صورت دشمن بنشیند.
صدایش نه یک شیون بلند که نجوایی مادرانه و سرشار از یقین بود نجوایی که انگار داشت آخرین لالایی را در گوش فرزندش زمزمه میکرد.
نگاهش را به پیکر جگر گوشهاش دوخت صدایش محکمتر شد گویی داشت با تمام کائنات حرف میزد:
"پسرم! سپردمت به ابالفضل عباس (ع)، سپردمت به امام حسین (ع) ... ".
اما این مادر قرار نبود در حاشیهی این وداع بماند او که روزی گهوارهی پسرش را تکان میداد حالا آمده بود تا جهان را تکان دهد پاهایش که عمری برای قد کشیدنِ همین پسر دویده بود لرزان نبود قدمهایش را محکم برداشت و بر بلندترین نقطهی این دنیایِ فانی بر بالای سینهی چوبینِ تابوتِ جگرگوشهاش ایستاد.
اینجا دیگر منبرِ روضهخوان نبود، اینجا محرابِ یک «شیرزن» بود
مشتِ گرهکردهاش نه از خشم که از «ایمان» بالا رفت و فریادش تمامِ نالهها را در خود محو کرد:
«لبیک یا خامنهای...»
این فقط یک شعار نبود این وصیتنامهی زنده پسری بود که از حنجرهی مادرش فریاد میشد این یعنی راه ادامه دارد، یعنی آن سلاحی که از دستِ پسر افتاد بر دوشِ باورِ مادر هنوز استوار است؛ و سپس فریادش را به کربلا گره زد تا همه بدانند ریشهی این شجاعت کجاست:
«.. لبیک یا حسین است!»
و این جمله، رمزگشاییِ تمامِ آن صحنه بود، یعنی این داغ تکرارِ همان داغِ عصرِ عاشوراست و این صبر میراثِ زینب (س) است.
یعنی این تابوت، تنها جسمِ یک پسر نیست بلکه پرچمی است که در امتدادِ راهِ سرخِ حسین (ع) برافراشته شده است.
امروز مادر شهید علی سبزی پور بر تابوت پسرش نایستاد؛ او بر قلهی ایمان ایستاده بود او مرثیه نخواند «رجز» خواند، او گریه نکرد بذری از افتخار در دلِ تاریخ کاشت او نه تنها پسرش، که تمامیتِ باورش را به آسمان هدیه میکرد و به جهان نشان میداد که در مکتبِ حسین (ع) مادران پس از شهادتِ فرزندانشان تمامقد میایستند و علمدارِ راهشان میشوند.
این مادر، تنها یک زن نبود؛ او تمام مادران این سرزمین بود؛ و آن تابوت، تنها پیکر یک شهید نبود؛ بلکه سند مظلومیت و حقانیت ملتی بود که فرزندانش را با ذکر «یا عباس» به میدان میفرستد و با افتخار، پیکرهایشان را در آغوش میکشد.
لرستان امروز فرزندانش را به خاک نسپرد؛ آنها را در قلب تاریخ کاشت تا فردا، از خون پاکشان، هزاران سرو سرافراز و استوار بروید؛ و این، قصهی ابدی این آب و خاک است.
گزارش پگاه دالوند
/ع