تابناک اصفهان: تاریخ قاجار پر از مردان بزرگ و کوچکی است که شرف و استقلال ایران را
عزت یا ذلت بخشیده و هر که فراحال آنچه سیاهه کرده جای پایی کوچک یا بزرگ
دارد اما آن نام که چون قلههای خارج از مه بر فراز ایستاده و از داغ مرگش
دو قرنی میشود ایران و ایرانی غصهپرور و اشک به دامان است، جز میرزا
تقیخان فراهانی ملقب به امیرکبیر ایران نیست.
فرزند
کربلایی قربان از پشت مطبخخانه قائممقام ِ اول به منشیگری رسید و در
دوره قائممقام دوم تا آنجا ترقی کرد که لقب عالیجاه گرفت. وقتی ماجرای
قتل گریبایدوف را با یک سفر به شوروی رفع و رجوع کرد، به حکم شاه بار بست و
به مذاکرات ارزنهالروم رفت تا علیرغم دو سه سال کارشکنی اطرافیان شاه
بخصوص همراهی حاج میرزا آقاسی با نمایندگان شوروی و انگلیس و عثمانی؛ محمره
(خرمشهر) را به ایران ملحق و حق کشتیرانی در شطالعرب شرقی را چنان محکم
کند که قریب گذشت یک و نیم قرن، توافقنامهاش هنوز قابل فسخ یا پاره کردن
نیست!
و کارنامه میرزاتقی خان پر است از
افتخاراتی که منحصر به شخص اوست. جز امیرِ کبیرِ ایران، چه کسی میتوانست
ناصرالدین میرزای بیپول و مرعوب دست مهدعلیا و سفارت انگلیس را آنچنان که
کرد از تبریز حرکت دهد، بر تخت سلطنت بنشاند و ناصرالدین شاهش کند؟ جز
امیرِ امیرانِ ایران چه کس میتوانست دست در تصفیه دستگاه دولتی و عزل و
نصب ماموران لشگری و کشوریِ ویرانهی باقی مانده از دوران محمدشاهی ببرد و
با مالیات بستن بر تیولداران مفتخواره و زنباره قجری و تیغ کشیدن بر
اصراف و تبذیر درباریان و اطرافیان شاه، وجوه دیوان را صرف دارالفنون و
سامان دادن امور قضایی و تخفیف مالیاتی به کشاورزان و صدها کار ارزنده دیگر
کند؟
افسوس اما ... راهی که ژاپن با میجی در عرض
52 سال رفت تا امروز سهمش را از اقتصاد و تجارت جهانی بگیرد ما با
امیرکبیر بزرگ نتوانستیم رفت. چندان که قوانین به روز و مترقی امیر به اجرا
درآمد و سهم درباریان را با مردم عادی همتراز کرد، درآمدها صرف امنیت
داخلی و ختم کردن قائله امثال سالارها شد، وقتی استقلال سیاسی کشور به مردم
شرف و عزت بخشید، مثلث بدنام قجری ـ انگلیسی ماندن امیر را در صدارت اعظمی
دربار ناصرالدین شاه تاب نیاورد و دست در کار توطئه کرد.
مهدعلیا
مادر شاه به سفارش آن سفارت معروف، ناصرالدین را مست کرد و در گوش میرزای
تختنشین چندان از داعیه سلطنت امیر گفت تا عاقبت شاه جوان را بدبین کرد و
حکم به گرفتن جان از جهانش داد. برای آنها که ایران را بی میر و بیامیر
میخواستند چه فرصتی مهیاتر که بیدرنگ راهِ شبانه به فین بردند، چشم بر
قضاوت تاریخ بستند و تیغ بر شاهرگ امیر کشیدند و خون پاک ایران بر زمین
ریختند.
شاهِ از مستی پریده اگر چه فردای آن
شومشب، بر جهل تاریخی و حکم ننگبار خود سخت گریست اما آن سبو دیگر شکسته
شده، دره سرسبز و گردوی پیر رفته بود و هرچند کاخِ شاهنشاهی ناصرالدین
میرزا تا چند سالی صدراعظم تازه به خود ندید اما بهار تازه به گُل نشسته
بود که از رفتن امیر به خزان شکست و دریغها و دردها هنوز در کتابهای
تاریخ هست که چرا پیشبینی قائممقام، آن بزرگ معلمِ امیرکبیر مجال پنجاه و
دو ساله نیافت و صبح دولت ایران به سالهای بعد از شهادت امیر ندمید چنان
که گفته بود: "این پسر قوانین بزرگ به روزگار میگذارد. باش تا صبح دولتش
بدمد".
یادداشت: مجتبی راه وار