به امروزمان نگاه نکنید که افتاده ایم گوشهی مسجد و تسبیحی در دست گرفته ایم و درست شبیه گربهی عبیدزاکانی برای خودمان یک پا زاهد و مسلمان شده ایم.
همین دیروز بود که از کوههای جبال بارز و منطقهی هلیل رود گرفته تا بخش عظیمی از بلوک سبعه و طارم زمین و همچنین از آن طرف، از بیخه جات لامرد تا صحرای باغ لار و این طرف دشت جیحون و تنگ دالان خودمان! با زحمت و مشقت فراوان، شبانه روز سنگ به سنگ و دره به دره زیر پا میگذاشتیم تا شکم خودمان و زن و بچه و ایل و تبارمان را تا حدودی سیر نگه داریم. حالا اسمش را گذاشته بودند دزدی یا راهزنی، یا دزد سر گردنه و یا به قول امروزی ترها سرقت مسلحانه! بماند.
خب، هر چه بود از حالا که بهتر بود.
یک تفنگ برنو یا میجر یا فلیس پنج تیر را برمی داشتیم، قمقمهای آب و توبرهای نان و خرما و... پاشنهی گیوه را ورمی کشیدیم، کلاه دوگوش یا نمدی مان را میگذاشتیم سرمان، حاشیه قبا را میزدیم توی شال و میرفتیم جلوی قافلههایی که از لب بنادر و سرحدات جنس میآوردند و با کورشو، دورشو و بشین زمین! مثل مرد کار خودمان را به نحو احسن انجام میدادیم.
گاهی اوقات هم که گرسنگی و فقر خیلی فشار میآورد، سری به (یُورد و بُنه)ی آدمهای مال دار میزدیم، ولی جدا" برای خودمان اُبهتی داشتیم و با افتخار در بین طایفه سرمان را بالا میگرفتیم.
باور بفرمایید به ناموس کسی چپ نگاه نمیکردیم! اصولا کاری به کار زن جماعت نداشتیم. نه مثل حالا که دوتا بچه قرتی! شب که شد برمی دارند یک دمپایی عربی یا انگشتی میاندازند سر پا و تلق و تلوق راه میافتند توی محلههای شهر. نه به پیرزن رحم میکنند، نه از پیرمرد میگذرند و نه از زنِ جوان خجالت میکشند. خاک عالم برسرتان شما هم شدید دزد!
گوشی موبایل مردم را بر میدارند (اسمشو گذاشتن خفت کردن!)، جیب افغانیهایی که نان خشکه جمع میکنند، میزنند (این یکی در روز روشن بیشتر اتفاق میافتد)، یا النگوی زنها را از دستشان در میآورند! (و هر کدام که درنیامد با زور، قیچی میکنند) استغفرالله!
یک گروه مسخرهای هم تازگیها پیدایشان شده که شبها با بالا رفتن از دیوار مردم و از همان روی پشت بام منازل شهروندان گرامی، قلاب میاندازند و در کمال بی شرمی کفش و دمپایی بندگان خدا را میدزدند!
و اگر کفش و دمپایی داخل حیاط کسی پیدا نشد که بکشند بالا! میروند پایین و درهای آلومینیومی حمام و توالت را از ریشه میکَنند و میبَرند. (توضیح از نویسنده: راست میگوید، در ِ. حمام و مستراح ما را برده اند و مدت هاست که از تکهای گونی و پارچه به عنوان پرده استفاده میکنیم!). روم سیاه! (این یکی را دزد بازنشسته گفت و دو دستی زد توی سر خودش!)
تازه شنیده ایم عدهای در روز روشن جلوی مدارس ابتدایی کمین میکنند و گوشواره دختر دبستانیهای معصوم را از گوششان در میآورند. تف به غیرتتان! خاک بر سرتان با این دزدی کردنتان. دله دزدهای بی معرفت، پاک آبروی ما را بردید. ما که یک عمر با عزت و شرف زندگی کردیم. شما بچه سوسولها هم دزدید، ما هم دزد بودیم. کاش سقط شده بودم و این روزها را ندیده بودم! (کجایی مرادبیگ که ببینی شغل شریف مان به دست چه آدمهایی افتاده؟!).
خدا به سر شاهد است، دورهی ما نقل مردی و مردانگی و سبیل و این حرفها بود. زحمت میکشیدیم، در کوه و دشت و دره عرق میریختیم تا یک لقمه نان حلال! (حلال که چه عرض کنم، ولی بالاخره حاصل دسترنج خودمان بود!) به دست میآوردیم. حیف که پیر شدیم و بازنشسته و از کارافتاده. کاش مرده بودیم و لااقل این دزدهای لاشی و ننگ آوری که میگویند، منتظرند برق برود و بلافاصله مثل گربه از ستونهای برق بالا میروند و سیمهای برق را میدزدند، دیگر ندیده بودیم!
عدهای نیز اخیرا تخصص شان فقط سرقت دق الباب (کوبههای برنجی) درب منازل است (به ویژه در روستاهایی که آیفون تصویری ندارند!)، اگر هم به جای دق الباب مثلا آیفون تصویری و. بگذارند که بدتر! و یا همچنین برخی از این دزدهای بی رحم کنتورهای بی زبانِ آب منازل ملت را به سرقت میبرند. یکی نیست بگوید مگر یزیدید که آب را به روی مسلمین میبندید؟! (حالا یک عدهای گردن کلفت از بیت المال میخورند و خوبش هم میخورند، نوش جانشان! ولی حداقل مثل شما نیستند که...).
طوری که شنیده ایم تعدادشان هم زیاد است. میگویند یکی دو تا که نیستند... یعنی برعکس دورهی ما، الان دست زیاد شده، ولی کاسبی شان بدک نیست! (همین لاشیها را عرض کردیم وگرنه دزدهای بیت المال که خدا خیرشان دهد بیشترشان بلافاصله میروند کانادا و تا حدودی نامرئی هستند!).
همین شماها هستید (منظورم دزدهای امروزی و لاشی بود، جسارت به خوانندگان روزنامه نشود!)
که خواب از چشم بر و بچههای پرتلاش نیروی انتظامی ربوده اید. چرا راحت شان نمیگذارید؟! طفلکیها از دست شما شبانه روز آماده باش هستند، نه روز آرامش دارند و نه شب آسایش. ده برابر حقوق بخور و نمیرشان زحمت میکشند. خودتان قضاوت کنید، با این چندرغاز حقوقی که از نیرو دریافت میکنند در این وضعیت بد ِ. اقتصادی چگونه میشود زندگی کرد؟ زبانم لال مثل سابق هم که نیست خدای ناکرده اهل پول چایی و رشوه و این مسایل باشند!
آخر نامردها (منظور همان دزدهای چند سطر بالا بود!)، این برادران عزیز هم زندگی دارند، زن و بچه دارند، خرج دارند، چرا چیزی حالی تان نیست؟! با این اوضاع و احوال باید ۲۴ ساعته مراقب حرکات و سکنات شما باشند! چقدر شماها را بگیرند و بیندازند زندان، ولی به محضی که آزاد شدید به جای این که آدم شده باشید، مجددا آش همان آش و کاسه همان کاسه! (هرچند آش و کاسه گرانتر شده باشد!). البته با این تفاوت که در مدت حبس برای خودتان دیگر یک پا استاد شده اید و میتوانید شیوههای مدرن دزدی را تدریس کنید!
با این تفاصیل باز هم عدهای ناشکر، میگویند امنیت وجود ندارد! خجالت هم خوب چیزی است... مقصر همینها هستند دیگر! (منظور دزدها بود!).
به نظر شما (این بار دیگر منظور خواننده است!) اگر استاد باستانی پاریزی عزیز زنده میشدند و یک بار دیگر قصد داشتند کتابی را در مایههای (پیغمبر دزدان) منتشر کنند، آیا اسامی ِ. این جوجه دزدها را در کتاب مستطابشان ذکر میکردند؟!
به نظر من که عمرا" اگر استاد این کار را بکند! اُفت دارد.
الحق که شما بی عرضهها (دزدهای لاشی و...) با این کارهای سطحی تان! پشت خدا بیامرز (نبی السارقین) را در گور میلرزانید.
نوشته ی: راشدانصاری
انتهای پیام/*